متن اپیزودها

۱- باری که برای همیشه روی دوش ماند
ما هم یه بار سنگینی رو دوشمون بود که کمرمون رو خم میکرد. اما به کسی ندادیمش ابرام! شروع کردیم با خودمون حرف زدن…

۲- دوچرخه
دیروز داشتم ازکوچه گذرمیکردم، دیدم یه راستهش رو نرده کشیدهن قرمز نارنجی، زمین رو رنگ کردهن میشه رو لا خطهاش راه رفت…

۳- روز اول که دل من…
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد، تازه اون موقع بود که فهمیدم داستانِ کلاغپر از چه قرار بوده ابرام! عین اسکولها مینشستیم انگشتمون رو میذاشتیم…

۴- جنگ
تا حالا شده تابلوی سرِ کوچه رو ببینی اما واسه اینکه مطمئن بشی تا تهش بری که بفهمی ـخودت بفهمیـ که بنبسته ابرام؟!…

۵- شبهای کوچه
از وقتی گفته به خوابت میآم، دیگه خوابم نمیبره. هر شب از خونه میزنم بیرون؛ چند ساعتی تا صبح راه میرم…

۶- مردهها زنده نمیشن
یه روز با ابرام لباسقشنگهامون رو پوشیدیم، زلفهامون رو پریشون قبرستونِ پاییز کردیم، من با ملال، ابرام لنگون لنگون، یه دسته گل گرفتیم دستمون…

۷- هرگز از مرگ نهراسیدهام
چند روز پیشها ابرام وایستاده بود داشت از پشت پنجره کوچه رو نگاه میکرد. خیلی نگاه میکرد… نگران شدم، رفتم پیشش، گفتم چیه، چی شده،

۸- شهر آتش گرفته بود
شهر آتیش گرفته بود، شب و کلاغ شهادت داده بودن کار ابرامه! ابرام هم میگفت بهوالله دست خودم نبود. دیشب داشتم تو بلوار…

۹- زندگی روی میز
امروز ابرام با یه شاخه گل اومد خونه. رفت اتاقشـ مداد خریده بود، مداد رو گذاشت روی میز، گل رو گذاشت تو گلدون، گلدون رو گذاشت روی میز…

۱۰- کار خودشونه
سوار تاکسی شده بودیم، سرِ موضوعِ مکرری راننده گفت “کار خودشونه”… من و ابرام خندهمون گرفت. گفتم ابرام چیه همهش میگیم کار خودشونه…

۱۱- پاییز
یه روز عصر، که بدجور گرفته بود و ول هم نمیکرد، دفترمون رو برداشتیم، گفتیم بریم سیگارهای کف بلوار رو بشمریم، ببینیم پاییزِ امسال…

۱۲- یکی بود، یکی نبود
همیشه تو آینه یه داستان دو نفره میبینم. فکر میکنم اونی که توشه من نیست. بیاعتمادی از همینجا شروع میشه…

۱۳- آینه
توی آینه یه داستان دو نفره میبینم؛ اونی که توشه من نیست، پس دو نفرهست. پارانویای ما از همینجا شروع میشه…

۱۴- دستخط شفاهی
موش گربه میدوونه، گربه شیر شده. طوطی منقارش رو به نمک میسابه، مطرب مرثیه میخونه. کاتب قصهی مرگ مینویسه،…

۱۵- زمستون رو دوست ندارم ابرام
میگه زمستون خدا هوا سرده دمش گرم. زمستون رو دوست ندارم ابرامـ چرا دمش گرم؟!!!… واسه سقفی که چکه میکنه، کفشی که سوراخه…

۱۶- مردهریگ
همهچیز با فسفسهها شروع شد. در گوش پدرم گفتن “ماه را بردار و بر کوچه بتابان”… برداشت و تابوند و ستم کرد…

۱۷- هر روز برای کوچ میجنگم
توی کوچه وایستاده بودیم داشتیم رفت و آمد آدمها رو نگاه میکردیم. من یه نخ سیگار روشن میکردم و چشم از ازشون برنمیداشتم. اونقدر…

۱۸- بهار در دلم سرفه میکند
ابرام بگو بهار باز هم بیاد. عشق رو بیاره. هزارن عطر و بو و رنگ و رو و خاطره رو بیاره… پنجرههاش رو باز کنه به روی زمین…

۱۹- زنجیر اول، زنجیر دوم
شب بود، مهتاب بود. یه دیوونه توی کوچه جنی شده بود، سلسلهی اعصابمون رو پاره میکرد. هندزفری رو کردم تو گوشم، غرق خیالات…

۲۰- پریود افعال در مسیر خطی سالها
اومدیم، تپیدیم، سرودیم، نشستیم، خوندیم… تو فقط شعرهامون رو شنیدی ابرام! برای تو همه چیز سریع اتفاق افتاد…

۲۱- مفاصل نسیانی
دست انداختم به زانوم تکیه دادم و یاالله بلند شدم. گفتم من واسه چی بلند شدم؟! فکر کردم یادم نیومد. به ابرام گفتم ما واسه چی پاشدیم؟!…

۲۲- کوفته در لژ انفعالیون
هر کاری خواستیم بکنیم گفتی نکن داستان میشه. اونقدر گفتی و ما نکردیم که نکردنمون خودش داستان شد ابرام. داستان انفعال…

۲۳- تفاسیدن ایام
هوا گرم بود و همهچیز کش میاومد… ماسک میزدیم که ایام به عافیت بگذره، ایام کش میاومد، کتاب میخوندیم جهالت رو بشوره ببره…

۲۴- چهل و دو به شک
ابرام یه مدتی بود که نبود… بود، اما پیش ما نبود. دیدهین وسطهای کار آدم یهو به شک میافته که اگه نشه چی؟!…

۲۵- پاهایی که کفش را میزنند
آینه شکست، ابرام رفت آینه بخره. آینهچی بهش گفت برو بگو خودش بیاد. ـاونجا بود که حس کردم از ابرام مهمترمـ…

۲۶- رنج نافرمان
ابرام هر روز میاومد دفترم رو میگرفت، توش تخم شک میکاشت، میرفت. من میموندم و یه سؤال دیگه که با قبلیها…

۲۷- خاک
یه شب با ابرام نشسته بودیم پای آتیش امراض چینی، سرفه میکردیم و گرم صحبت هذیون میگفتیم. وسطهاش گفتم…

۲۸- نیست، ولی انبوه است
ابرام نشسته بود. روی صندلی چرخدار چرخزن پشت میزش. نشسته بود داشت نامه مینوشت…

۲۹- شعر مستور
گشت و گشت، باز حرف رسید به همون مرافعهی همیشه؛ اینکه خودمون کی هستیم؛ که بقیه از یادمون نمیرن! که نمیتونیم بکنیم بندازیم دور!…

۳۰- پاییز با خیالم میآمیزد
ابرام خوشههای انگور رو میچید، طی فرآیند خوشآیندی میکرد تو خمره، میذاشت خودشون رو پیدا کنن… وقتی خودشون رو پیدا میکردن…