زندگی روی میز

متن اپیزود نهم

امروز ابرام با یه شاخه گل اومد خونه. رفت اتاقش‌ـ مداد خریده بود، مداد رو گذاشت روی میز، گل رو گذاشت تو گلدون، گلدون رو گذاشت روی میز. کلیدهاش رو هم گذاشت روی میز. سیگار و فندک رو از جیبش درآورد گذاشت کنار زیرسیگاری روی میز. رفت لباس‌هاش رو عوض کرد اومد پنجره رو باز کرد، نوری که می‌تابید رو گذاشت روی میز، صدای بوق ماشین‌ها رو، صدای شادی و بازی بچه‌ها رو، صدای کوچه رو گذاشت روی میز. نفس عمیقی کشید، لطافت هوا رو گذاشت روی میز. یه سیگار روشن کرد، هر چیزی که از ذهنش می‌گذشت رو گذاشت روی میز. اون‌هایی که دوست‌شون داشت، اون‌هایی که دوست‌شون نداشت، همه رو گذاشت روی میز. بعد وایستاد به کم فکر کرد، کارهایی که می‌خواست توی زندگی بکنه رو گذاشت روی میز. همیشه می‌گفت زندگی حساب دو دو تا چهار تاست، اون چهار تا رو هم گذاشت روی میز. دست انداخت از کاسه‌ی تارش، صدای سازش رو گذاشت روی میز. نشست یه فنجون چای ریخت، عطرش رو گذاشت روی میز. خمیازه کشید خوابش رو گذاشت روی میز، چشم‌هاش رو مالید بیداری‌ش رو گذاشت روی میز. ضعف کرد گرسنگی‌ش رو گذاشت روی میز؛ میز هم آخ نمی‌گفت، فقط گاهی تکون می‌خورد. ابرام هم تکونش رو گرفت گذاشت روی میز. این داستان هر روز ابرامه، هر روزی که ابرام برمی‌داره و می‌ذاره ش روی میز.

زندگی روی میز

متن اپیزود نهم

امروز ابرام با یه شاخه گل اومد خونه. رفت اتاقش‌ـ مداد خریده بود، مداد رو گذاشت روی میز، گل رو گذاشت تو گلدون، گلدون رو گذاشت روی میز. کلیدهاش رو هم گذاشت روی میز. سیگار و فندک رو از جیبش درآورد گذاشت کنار زیرسیگاری روی میز. رفت لباس‌هاش رو عوض کرد اومد پنجره رو باز کرد، نوری که می‌تابید رو گذاشت روی میز، صدای بوق ماشین‌ها رو، صدای شادی و بازی بچه‌ها رو، صدای کوچه رو گذاشت روی میز. نفس عمیقی کشید، لطافت هوا رو گذاشت روی میز. یه سیگار روشن کرد، هر چیزی که از ذهنش می‌گذشت رو گذاشت روی میز. اون‌هایی که دوست‌شون داشت، اون‌هایی که دوست‌شون نداشت، همه رو گذاشت روی میز. بعد وایستاد به کم فکر کرد، کارهایی که می‌خواست توی زندگی بکنه رو گذاشت روی میز. همیشه می‌گفت زندگی حساب دو دو تا چهار تاست، اون چهار تا رو هم گذاشت روی میز. دست انداخت از کاسه‌ی تارش، صدای سازش رو گذاشت روی میز. نشست یه فنجون چای ریخت، عطرش رو گذاشت روی میز. خمیازه کشید خوابش رو گذاشت روی میز، چشم‌هاش رو مالید بیداری‌ش رو گذاشت روی میز. ضعف کرد گرسنگی‌ش رو گذاشت روی میز؛ میز هم آخ نمی‌گفت، فقط گاهی تکون می‌خورد. ابرام هم تکونش رو گرفت گذاشت روی میز. این داستان هر روز ابرامه، هر روزی که ابرام برمی‌داره و می‌ذاره ش روی میز.