هرگز از مرگ نهراسیده‌ام

متن اپیزود هفتم

چند روز پیش‌ها ابرام وایستاده بود داشت از پشت پنجره کوچه رو نگاه می‌کرد. خیلی نگاه می‌کرد… نگران شدم، رفتم پیشش، گفتم چیه، چی شده، یه ساعته پای پنجره‌ای؟ گفت اون‌جا، وسط کوچه. یکی وایستاده داره فحش می‌ده. نگاه کردم گفتم من کسی رو نمی‌بینم ابرام! گفت من خودم الان یه ساعته وایستاده‌م، نمی‌بینمش. تو چه‌طور انتظار داری  با یه نگاه ببینیش؟! گفتم پس چی می‌گی یه نفر وایستاده وسط کوچه؟ دیوونه شده‌ی؟ گفت صداش… صداش رو می‌شنوم! گوش‌هام تیز شد، یه ذره گوش دادم، گفتم این رو می‌گی؟ (صدای سخن‌رانی هیتلر) گفت نه، این فحش نمی‌ده داره واسه خودش فحش می‌خره! باز گوش دادم گفتم این؟! (صدای فحش دادن یک پیرمرد در مترو) گفت نه بابا! فحش باید کاری کنه که شنونده عین من یه ساعت میخ بشه، بره تو فکر، ببینه که چی شنیده! خوب گوش کن! داره می‌گه :

هرگز از مرگ نهراسيده‌ام

صدای شعرخوانی شاملو:

هرگز از مرگ نهراسيده‌ام

اگر چه دستانش از ابتذال، شکننده تر بود...

هراس من باری همه از مردن در سرزمينی است

که مزد گورکناز آزادی آدمیافزون تر باشد

جستن

يافتن

و آنگاه

به اختيار برگزيدن

و از خويشتن خويش

با روئی پی افکندن

اگر مرگ را از اين همه ارزشی بيش تر باشد

حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسيده باشم.

هرگز از مرگ نهراسیده‌ام

متن اپیزود هفتم

چند روز پیش‌ها ابرام وایستاده بود داشت از پشت پنجره کوچه رو نگاه می‌کرد. خیلی نگاه می‌کرد… نگران شدم، رفتم پیشش، گفتم چیه، چی شده، یه ساعته پای پنجره‌ای؟ گفت اون‌جا، وسط کوچه. یکی وایستاده داره فحش می‌ده. نگاه کردم گفتم من کسی رو نمی‌بینم ابرام! گفت من خودم الان یه ساعته وایستاده‌م، نمی‌بینمش. تو چه‌طور انتظار داری  با یه نگاه ببینیش؟! گفتم پس چی می‌گی یه نفر وایستاده وسط کوچه؟ دیوونه شده‌ی؟ گفت صداش… صداش رو می‌شنوم! گوش‌هام تیز شد، یه ذره گوش دادم، گفتم این رو می‌گی؟ (صدای سخن‌رانی هیتلر) گفت نه، این فحش نمی‌ده داره واسه خودش فحش می‌خره! باز گوش دادم گفتم این؟! (صدای فحش دادن یک پیرمرد در مترو) گفت نه بابا! فحش باید کاری کنه که شنونده عین من یه ساعت میخ بشه، بره تو فکر، ببینه که چی شنیده! خوب گوش کن! داره می‌گه :

هرگز از مرگ نهراسيده‌ام

صدای شعرخوانی شاملو:

هرگز از مرگ نهراسيده‌ام

اگر چه دستانش از ابتذال، شکننده تر بود...

هراس من باری همه از مردن در سرزمينی است

که مزد گورکناز آزادی آدمیافزون تر باشد

جستن

يافتن

و آنگاه

به اختيار برگزيدن

و از خويشتن خويش

با روئی پی افکندن

اگر مرگ را از اين همه ارزشی بيش تر باشد

حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسيده باشم.